آشوبهای چهار ماهه ی شیطان یمن!

همان طور که اشاره شد، اسود عنسی به منظور فریب مردم، سعی می کرد از روشهای رسول اکرم تقلید کند. به همین سبب، برای خودش دوره ی پنهانی و علنی دعوت مشخص کرد؛ سخنانی به عنوان وحی و به عنوان اخبار غیبی مطرح می نمود؛ به مردم می گفت دو فرشته به نام سحیق و شریق برایش وحی می آوردند؛ خود را رحمان یمن معرفی می کرد، ولی مسلمانان او را شیطان یمن خواندند؛ اسود زبانی نرم و جذاب - ولی نیرنگ آمیز - داشت؛ تردستی و شعبده بازی را به اوج می رساند و آن را به عنوان معجزه مطرح می کرد؛ و کارهای بسیار دیگر. اما چون همه ی این کارها، منافقانه و برای دست یافتن به اهداف خاص بود، فقط توانست عده ای ساده لوح و یا منفعت طلب و یا آنهایی را که تعصبات قبیله ای داشتند، گرد خود جمع کند. البته همین یاران او نیز پس از آن که آگاهی پیدا کردند و از ساده لوحی درآمدند و یا منفعیت در پیروی از اسود ندیدند، به سراغ کار خود رفتند و یا بار دیگر مسلمان شدند. بر همین اساس بود که دوره ی شورش اسود حتی به چهار ماه نیز نرسید و ایرانیان مسلمان، اوّلین گروهی شدند که اوّلین پیامبر دروغین را با یک اقدام ضربتی و ناگهانی از پای درآوردند و هم چیز را تمام کردند. گرچه فیروز و برخی دیگر از ایرانیان در دستگاه حکومتی اسود حضور داشتند، ولی نه تنها از یاران او محسوب نمی شدند، بلکه در پی فرصتی بودند تا او را طبق دستور رسول اکرم به قتل برسانند و مسلمانان را از شرّ آن خبیث برهانند. در این میان، وضعیت قیس بن عبد یغوث با وضعیت فیروز و سایر ایرانیان متفاوت بود. با این که او با ایرانیان در کشتن اسود اعلام همکاری کرد، ولی اهداف دینی و اسلامی نداشت. به همین علت، دوباره از اسلام برگشت. هنگامی که موج دوم ارتداد، یمن را فرا گرفت، قیس نیز بار دیگر از سران ارتداد شد و ضمن آن که بسیاری از ایرانیان را از طریق دریا و صحرا از یمن بیرون راند، برنامه ی توطئه آمیزی را اجرا کرد و بزرگان ایرانی همچون فیروز، دادویه، جشنس و ... را به مهمانی دعوت کرد تا آنها را بکشد. در جریان این توطئه، دادویه که زودتر به مهمانی رفته بود، کشته شد، ولی بقیه ی ایرانیان آگاه شدند و نجات یافتند. ماجرای ارتداد قیس و توطئه ی او برای کشتن بزرگان ایرانی وراندن سایر ایرانیان از یمن، مفصل است و قصد ما پرداختن به آن نیست. فقط هدف بیان این نکته است که نیّت قیس در همکاری با ایرانیان برای کشتن اسود، با نیّت ایرانیان متفاوت بود، یعنی این که او نیز مثل اسود می خواست شاه و فرمانروای یمن شود و قدرت سیاسی را در آن منطقه به دست بگیرد. بنابراین، اهداف و شرارتهای قیس شبیه اسود بود واز این نظر، برادر شیطان یمن محسوب می شد. در واقع، قیس واسود، هر دو هدف دنیایی داشتند و به قدرت، حکومت و بهره برداریهای مالی و مادّی و سیاسی و ... می اندیشیدند. و بقیه ی مسائل، بهانه ای بیش نبود.

ماهیّت رنگارنگ اهل بازگشت

در این جا پیش از آن که به سراغ سایر پیامبران د روغین صدر اسلام برویم، به این نکته اشاره می کنیم که از ماهها و هفته های آخر حیات رسول اکرم، بویژه از زمانی که پیامبر خدا در بستر بیماری افتادند، جریان بسیار گسترده ای در کل شبه جزیره ی عربستان پدید آمدکه در تاریخ اسلام به «ارتداد» و «بازگشت از دین اسلام» شهرت دارد و آنهایی که به این جریان پیوستند، اهل ردّه یعنی کسانی که از اسلام بازگشتند، نامیده شدند. با پدید آمدن این جریان وسیع و خطرناک، دولت اسلامی مدینه با اهل ردّه وارد نبرد بی امان و دشواری شد که به «جنگ ردّه» معروف است. گرچه جریان ارتداد در ماهها و هفته های پایانی حیات رسول اکرم با جنبش برخی از پیامبران دروغین آغاز شد، ولی جنگهای ردّه بعد از رحلت رسول اکرم و در سال یازدهم هجری پدید آمد. این جنگها تقریباً در همان سال نیز به پایان رسید. به سبب گستردگی جریان ارتداد و نفوذ آن در کل شبه جزیره ی عربستان، دولت اسلامی مدینه ناچار شد به طور همزمان بیش از ده لشکر به نقاط مختلف شبه جزیره ی عربستان بفرستد تا بتواند موج بسیار گسترده ی ارتداد را مهار کند. در آن زمان، خطر ارتداد به حدی رسید و جریان چنان گستاخ شد که گروههایی از اهل ردّه درصدد تسخیر مدینه برآمدند وبه مرکز حکومت اسلامی حمله کردند. اگر بخواهیم از ماهیّت اهل ردّه و علت پدید آمدن آن و همچنین از حوادث و جنگهای مربوط به آن سخن بگوییم، مطلب مفصل می شود وچه بسا خارج از حوصله ی خوانندگان باشد. به طور خلاصه، که اهل ردّه چندین نوع بودند و جریان ارتداد چندین رنگ و چندین ماهیّت داشت. برخی از آنهایی که اهل ردّه نام گرفته بودند، واقعاً مرتد نبودند، بلکه خلافت ابوبکر را قبول نداشتند. بعضی هم به مفهوم واقعی مرتد نبودند، بلکه به مبانی و اصول اسلامی اعتقاد داشتند، ولی نمی خواستند زکات بدهند. بعضی نیز به سلطه قریش اعتراض داشتند و گمان می کردند اسلام چیزی غیر از سلطه ی قبیله ی قریش بر سایر قبایل عرب نیست و باید کاری کرد که دیگر قبایل عرب نیز در قدرت و حکومت شریک شوند.

ما از اسلام باز نگشتیم، بلکه از ابتدا مسلمان نشدیم!

غیر از سه گروه مذکور که رقابتهای قبیله ای، انگیزه های اقتصادی، قبول نداشتن ابوبکر و ... سبب رودرویی آنها با دولت اسلامی مدینه شده بود، بقیه که اکثریت اهل ردّه را تشکیل می دادند، واقعاً مرتد بودند. بخشی از این مرتدین واقعی، همانهایی بودند که از روی سادگی و یا به انگیزه ی دست یافتن به بعضی خواستهای خود، به دنبال پیامبران دروغین افتادند و بازار آنها را گرم کردند و با یاری رساندن به دروغگویان، در جنایتها و گناهان آنان شریک شدند. بخش دیگر مرتدان واقعی، کسانی بودند که اساساً به وضعیت قبل از اسلام و به دوره ی جاهلیت بازگشتند و علیه اسلام و دولت اسلامی مدینه شورش کردند. نباید این نکته ی مهم را از نظر دور داشت که جریان ارتداد واقعی، استمرار همان جریان نفاق بود که از اواخر حیات رسول اکرم و پس از رحلت آن حضرت، به شکل جدید بروز کرد و به جریان ارتداد شهرت یافت. به عبارت دیگر، اگر آنهایی که به سبب جهل، ساده لوحی و ضعف ایمانی و اعتقادی و ... مرتد شدند، کنار بگذاریم، می توانیم بگوییم بقیه ی مرتدان واقعی، کسانی بودند که اساساً هیچ گاه به اسلام، ایمان واقعی پیدا نکرده بودند و به علل مختلف، فقط به ظاهر خود را مسلمان معرفی می کردند. این منافقان، به محض یافتن فرصت و احساس قدرت در خود و احساس ضعف در جامعه ی اسلامی، علناً به باورهای واقعی و درونی خود بازگشتند و اعلام ارتداد کردند. نفاق بعضی از این افراد چنان بود که چون مسلمانها آنان را مذمت نمودند و پیشینه ی مسلمانی آنها را یادآور شدند، افراد مذکور اعتراف کردند که مسلمانی قبلی آنان هرگز واقعیت نداشته و حتی در حد یک پلک زدن هم مسلمان نبوده اند! همین افراد که به اقرار آشکار خودشان، در باطن یک لحظه هم مسلمان نبوده اند، در ظاهر علاوه بر این که اظهار مسلمانی می کردند، قرآن و تعالیم اسلام را نیز فرا می گرفتند، خود را از یاران رسول اکرم اعلام می کردند و حتی به دیگران، قرآن و راه و رسم مسلمانی یاد می دادند! اما این افراد، همین که موقعیت و فرصت مناسب پیدا کردند، مرتد شدند. و باطن خود را نشان دادند. جالب است که افراد مذکور پس از آن که سپاه اسلام در جنگهای ردّه بر آنان پیروز شد، دوباره مسلمان شدند!

اوّل منافق بودیم، بعد مرتد شدیم، سپس ... !

البته نمی توان یقین کرد که آنها در این مقطع واقعاً مسلمان شدند و دست از نفاق برداشتند. می توان گفت که بسیاری از آنها در مرحله ی دوم مسلمانی هم، راه نفاق پیمودند و با ظاهر مسلمانی، فجایع فراوان و انحرافات مهلک پدید آوردند. بعضی از این افراد که در ظاهر از جاهلیت به اسلام درآمده و سپس مرتد شده و بار دیگر به ظاهر راه مسلمانی برگزیده بودند، تا چندین دهه در تاریخ اسلام تخم فساد و تباهی کاشتند و بعضی از اهل ردّه و اهل ارتداد که از یاران بسیار نزدیک یکی از پیامبران دروغین بودند، سرانجام پس از فراز و فرودهای متعددی که در تاریخ اسلام پیدا کردند، در واقعه ی کربلا با امام حسین (علیه السلام) جنگیدند! شاید در جای خود به نام و سرگذشت بعضی از این افراد اشاره کنیم تا مسیر نفاق و دروغ سازی از زمان رسول اکرم تا زمان واقعه کربلا و حتی تا دهه ها و سده های بعدی بهتر روشن شود. موضوع ارتداد و مسأله ی اهل ردّه از حوادث بسیار مهم سال یازدهم هجری، یعنی سال بعد از رحلت رسول اکرم است و با نفاق و تاریخ نفاق رابطه ی قوی و آمیختگی پر معنایی دارد، در واقع اهل ردّه ی واقعی و مرتدان واقعی، همان کسانی بودند که قبلاً از اهل نفاق محسوب می شدند؛ بنابراین، تاریخ ارتداد و اهل ردّه، استمرار تاریخ نفاق و منافقان نیز می باشد.

منافقان ماهیّت خود را لو دادند

در این جا لازم است به این موضوع مهم نیز اشاره شودکه نباید پنداشت بعد از عصر رسول اکرم، اهل نفاق منحصراً از میان کسانی که قبلاً اهل ارتداد بودند، برخاستند و با این که همه ی کسانی که در عصر رسول خدا به نوعی از نفاق گرفتار بودند، با پدید آمدن جریان ارتداد، به این جریان پیوستند و در این قالب خودنمایی کردند. واقعیت این است که مرتدان واقعی، فقط بخشی از اهل نفاق را تشکیل می دادند. به عبارت دیگر، مرتدان واقعی، از آن منافقانی بودند که از زیرکی و تیزبینی کافی برخوردار نبودند و فهم سیاسی و اجتماعی قوی نداشتند. به سبب همین سطحی نگری و نشناختن عمق و گستردگی قدرت وحی و پیامبری و قدرت نیروهای وابسته به ان، به محض دریافت خبر بیماری و رحلت رسول اکرم، گمان کردند همه چیز تمام شده و فرصت مورد نظر به دست آمده است تا شورش کنند و سرشت واقعی خود را نشان بدهند. بر خلاف این گروه، منافقان زیرک و تیزنگر نیز فراوان بودند که همچون منافقان گروه اوّل، انسانهای بسیار سطحی نگر نبودند و می دانستند که قدرت جریان وحی و مسلمانی، بسیار فراتر از آن است که بتوان در برابر آن ایستاد و از فرصتهای گذرا علیه این جریان قوی و رو به گسترش استفاده کرد. همین گروه بودند که ترجیح دادند ظاهر مسلمانی را حفظ کنند و در لوای لباس و نام مسلمانی، هم به خواسته ها و آمال دنیایی خود برسند و هم با نیرنگهای پیچیده و نفاقی که تشخیص آن کار سهلی نبود، از درون اسلام با اسلام مبارزه کنند و انحرافات گسترده ای در عرصه ی سیاست اسلامی، فرهنگ اسلامی، تعالیم و احکام اسلامی و ... پدید آورند و با زیرکیهای شیطانی، اسلام را از ا سلام تهی کنند. به عبارت دیگر، شکل و قالب ظاهری اسلام را حفظ کنند و حتی درباره ی لزوم پایبندی مردم به آن، دست به تبلیغات گسترده هم بزنند، ولی از اصول و محتوای اصیل اسلامی چیزی باقی نگذارند. این جریان مخوف نفاق بود که در دهه های بعد از عصر رسالت، در تاریخ اسلام نقش آفرینی منفی کرد و این حرکت را تا دهه های اوّلیه ی قرن دوم هجری نیز ادامه داد. جریان مذکور حتی توانست سایر سطوح و رده ها و سایر گروههای نفاق را در جهت اهداف خود به کار بگیرد و آنها را بخوبی مدیریت کند. به بیان دیگر، آن دسته از منافقانی که بسیار پیچیده و زیرک بودند، در دهه های بعد از عصر رسالت با حفظ حضور خود در میان جامعه ی اسلامی، از بعضی فرصتها بهره بردند و ضمن پدید آوردن فجایع فراوان، اهداف مورد نظر را دنبال کردند. البته در این راه، از نیروی همه ی سطوح و گروههای نفاق و از همه ی کسانی که گرفتار نوعی از آلودگی و ناخالصی بودند، بهره بردند؛ و از سوی دیگر، از نیروی ساده لوحان، دنیا دوستان، اهل جهل و .. نیز سوء استفاده کردند!

نقش کانونهای سیاسی و مذهبی مسیحیت وابر قدرت غرب در پیدایش پیامبران دروغین

بحث پیرامون اسود عنسی به طور طبیعی منجر به توضیحاتی شد که درباره ی اهل ردّه و منافقان نیز ارائه گردید. اکنون بار دیگر به مبحث پیامبران دروغین باز می گردیم و نکته ی قابل تأمل درباره ی آنان چنین است که اگر ماجراها و حوادث مربوط به پیامبران دروغین را بدقّت بررسی نماییم، مشخص می شودکه بعضی از آنها از منطقه ی مسیحی نشین شبه جزیره ی عربستان برخاستند؛ بعضی نیز از میان قبایلی برخاستند که از قبل، مسیحیت تا حدود زیادی در میان آنها رواج یافته بود؛ بعضی از پیامبران دروغین دیگر نیز یا قبلاً مسیحی بودند و یا گرایش شدید به مسیحیت داشتند و در آثار و تعالیم مسیحیت تبحّر زیاد پیدا کرده بودند، علاوه بر همه ی اینها، در اطراف بعضی از پیامبران دروغین و در میان حلقه ی اوّلیه ی یاران بعضی از این دروغ سازان، اعراب مسیحی و یا اعرابی که قبلاً مسیحی بودند، حضور داشتند. با توجه به آنچه آمد، اکنون سؤال این است که آیا کسی که در جریان مطالعه ی سرگذشت پیامبران دروغین، با چنین پدیده ها و نشانه ها و واقعیتهایی برخورد می نماید، می تواند همه را تصادف فرض کند و پیرامون آن تأمل نکند؟ به نظر می رسد اگر اهل تاریخ و تاریخ نگاران درباره ی این پدیده تحقیق و تأمل می کردند، به نتایج جالب و عبرت آموزی دست می یافتند و پیرامون نقش مسیحیت در پدید آوردن پیامبران دروغین، کشفهایی می کردند و از این طریق، نگرش تازه و ویژه ای نسبت به آشوبی که در پی ظهور پیامبران دروغین به وجود آمد، به روی ما می گشودند و بیان می کردند که مجموعه ی دستگاه سیاسی و مذهبی مسیحیت با مدیریت امپراتور روم وبا کارگزاری افراد و نهادهای وابسته به آن در حبشه و عربستان، نقش مهمی در پدید آوردن و تحریک پیامبران دروغین داشتند و به دروغ سازی آنها کمک می کردند.

1- چون محمّد نگذاشت عربستان مسیحی شود، ما نیز پیامبران دروغین می سازیم!

می دانیم که دستگاه سیاسی و مذهبی مسیحیت و عوامل مربوط به آن، از مدتها قبل از ظهور اسلام، دندان تیز کرده و تصمیم گرفته بودند تا شبه جزیره ی عربستان را ببلعند و مردم آن جا را عیسوی مذهب نمایند. به همین سبب بود که علاوه بر فعالیت تبلیغی عوامل مسیحیت، فرمانروا و پادشاه حبشه نیز در مواردی به شبه جزیره ی عربستان، بویژه به یمن حمله می کرد و آن جا را تحت سیطره در می آورد. فرمانروایان مسیحی یمن به کمک اسقفها و سایر مبلغین مسیحی، سعی فراوان می کردند تا عربها را به سمت مسیحیت بکشانند. بسیاری مواقع نیز به اعمال خشونت بار روی می آوردند که تاریخ آن مفصل است. بعضی مواقع اعمال خشونت آمیز فرمانروایان مسیحی یمن و حبشه تا آن جا پیش می رفت مکه نیز هدف هجوم قرار می گرفت؛ زیرا این شهر پیش از ظهور اسلام نیز از نظر معنوی و مذهبی مورد توجه اعراب بود و مسیحیان می خواستند این کانون مذهبی و معنوی، بویژه کعبه را تخریب کنند تا مردم مجبور شوند برای رفع نیاز مذهبی و معنوی به سمت مسیحیت حرکت کنند. تهاجم ابرهه (فرمانروای مسیحی و حبشی یمن) به مکه در نیمه ی دوم قرن ششم میلادی که حدوداً معاصر با سال تولد رسول اکرم می باشد، از نمونه های بارز سیاست تهاجمی و خشونت بار فرمانروایان مسیحی و عوامل امپراتوری روم به کانونهای مذهبی، معنوی اعراب محسوب می شود. در جریان این رویداد مشهور، فرمانروای مسیحی (ابرهه) با سپاه بزرگی درحدود 60000 نفر که انبوهی از فیل سواران آن را پشتیبانی می کردند، درصدد حمله به کعبه و ویران کردن این مکان مقدس - مکانی که از یک سو کانون معنوی و مذهبی اعراب واز سوی دیگر، یادگاری از دین توحیدی و ابراهیمی بود - برآمد تا علاوه بر یمن، در کل شبه جزیره ی عربستان نیز زمینه ی پذیرش و تحمیل مسیحیت را فراهم آورد. در جریان این تهاجم، معجزه ی شگفت انگیزی به وقوع پیوست و طبق اشاره صریح قرآن کریم در سوره ی فیل، پرندگانی به نام «ابابیل» از سوی خدا مأمور عقب راندن و منهدم کردن سپاه ابرهه شدند؛ به طوری که آن سپاه، پیش از رسیدن به مکه، یا از بین رفتند و یا متواری شدند. این تهاجم ناموفق و بسیاری از سیاستهای خشونت آمیز وغیر خشونت آمیز دیگر، همگی حکایت از این دارد که دستگاه سیاسی و مذهبی مسیحیت یعنی امپراتوری روم، کلیساها و سایر نهادهای حکومتی و مذهبی مسیحیت بر این باور بودند که باید کل شبه جزیره ی عربستان به سمت مسیحیت برود و با هر حرکت مذهبی دیگری مقابله شود. بنابراین، با این اهداف وسابقه ی پر فراز و فرودی که عوامل مسیحیت در یمن و شبه جزیره ی عربستان داشتند، طبیعی بود که در فرصتهای مناسب، به طور نهان و آشکار علیه گسترش اسلام در شبه جزیره ی عربستان اقدام کنند و عمداً کسانی را تحریک ویاری نمایند تا از یک سو آشوبگری کنند، و از سوی دیگر، با بدل سازیهای متعدد - ساختن پیامبران دروغین - به اصل پیامبری رسول اکرم ضربه بزنند. در آن زمان، زبان حال مسیحیت و ابر قدرت منتسب به این دین یعنی امپراتوری روم، چنین بود که چون محمّد نگذاشت عربستان مسیحی شود، پس باید به هر طریق علیه او اقدام کرد؛ حتی از طریق برانگیختن و یاری رساندن به پیامبران دروغین!

2- سست شدن پایگاه مسیحیت در قبایل تحت نفوذ

دومین مطلب این است که مسیحیت طی سالهای طولانی توانسته بود به میان برخی قبایل بزرگ عرب نفوذ کند و بخشهایی از آن قبایل را به سمت مسیحیت سوق بدهد و در میان آنان پایگاههایی به دست آورد. با گسترش اسلام در میان قبایل عرب و متوقف شدن سیاست عیسوی کردن قبایل مذکور، برای دستگاه سیاسی و مذهبی مسیحیت، ناگوار بود که شاهد چنین تحولی باشد. بنابراین، طبیعی بود که دستگاه مسیحیت از آن پایگاهها و از آن افرادی که هنوز به مسیحیت تمایل داشتند، برای توطئه علیه اسلام استفاده کند و در فرصتهای مناسب، به طور مستقیم و غیرمستقیم آنها را در راه اهداف خود به کار بگیرد. اساساً برخی مورخان و محققان معتقدند که زمان طلوع اسلام، مردم عربستان به طور مستقیم و غیرمستقیم، تحت نفوذ مسیحیت بودند.

3- ماهیّت واحد توطئه گران سال نهم و یازدهم

مطلب دیگر درباره ی خیزش موج نفاق در سال نهم هجری، بویژه در جریان غزوه ی تبوک این است که در آن سالها، منافقان، یهودیان و عوامل مسیحیت و ... ، همگی در برنامه ریزی و در میدان عملیاتی آن خیزش نامیمون شرکت داشتند، ولی شکست خوردند. شاید مجموعه ی مذکور، پس از ناکامی در آن توطئه ی گسترده، بتدریج از اواخر سال دهم هجری، بار دیگر دست به کار توطئه ی جدید شدند وبا بیماری و رحلت رسول اکرم در سال یازدهم هجری، آن توطئه ی مشترک و جدید را در قالبی تازه و متفاوت از توطئه ی قبلی سامان دادند و بحرانی به نام ظهور پیامبران دروغین و ارتداد به وجود آوردند تا از این راه، اسلام و مسلمانی را از میان بردارند. این موضوع هنگامی قابل تأمل تر می شود که بنگریم ماهیّت اصلی و نهانی به وجود آورندگان بحران پیامبران دروغین و ارتداد با ماهیّت توطئه گران سال نهم هجری همسان است و هر دو گروه، اهل نفاق، اهل خواستهای دنیایی، متمایل به گرایشهای جاهلی و منفعت طلبانه و نفس مدارانه و ... بودند و در مجموع علیه سیاست کلی اسلام و جامعه ی اسلامی و در مسیر سیاست دشمنان اسلام اعم از مسیحیان، رومیان، یهودیان، منافقان و ... حرکت می کردند.

4- منطقه ی مسیحی نشین نجران، خاستگاه اوّلین پیامبر دروغین

چهارمین مطلب قابل تأمل، مربوط به خاستگاه جغرافیایی و سیاستهای اوّلین پیامبر دروغین یعنی اسود عنسی است. می دانیم که محل تولد و محل رشد اسود، همچنین محل شورش و خیزش کسی که اوّلین شعله ی آتش بحران پیامبران دروغین را روشن کرد، نجران است. در آن زمان، نجران تنها کانون قدرتمند مسیحیت در یمن و در کل منطقه ی مرکزی و جنوبی و غربی و شرقی شبه جزیره ی عربستان محسوب می شد. مسیحیت در نجران تحولات دامنه دار و طولانی را پشت سر گذاشته و ریشه های تاریخی درازمدت در آن جا پیدا کرده بود.
می توان گفت که مسیحیت توانسته بود در نجران ذهن و رفتار بسیاری را تحت تأثیری و تحت اراده ی خود قرار بدهد. خیزش و شورش اسود عنسی در چنین محیطی که مرکز تاریخی مسیحیت در شبه جزیره ی عربستان و کانون مهم مسیحیت بود، بسیار قابل تأمل است. احتمال دارد مسیحیان در تحریک اسود به شورش و دروغگویی او نقش داشته و از نظر فکری و فرهنگی و مذهبی، آن پیامبر دروغین را یاری کرده و شیوه هایی را به وی آموخته باشند؛ بویژه اگر دو موضوع ذیل را نیز لحاظ کنیم.

الف - عدم آمادگی سران مسیحی برای انجام مباهله

موضوع اوّل مربوط به ماجرای مباهله و معاهده ی مسیحیان نجران با رسول اکرم در مدینه است. می دانیم که در سال دهم هجری، حدود شصت نفر از سران و بزرگان سیاسی و مذهبی مسیحیان نجران به مدینه رفتند و به طور ضمنی و غیرمستقیم ادعا کردند که رسول اکرم دروغ می گوید ودر نبوّت آن حضرت باید تردید کرد. پس از صحبتها و مذاکرات مفصل و بیان حقایق از سوی رسول خدا، سران سیاسی و مذهبی نجران حاضر به پذیرش نبوّت رسول اکرم ومطالب مطرح شده از سوی آن حضرت نشدند و تلویحاً به دروغگویی پیامبر اسلام تأکید کردند. در این هنگام، سران مسیحیت نجوان با حالت غرور و با اطمینان از درستی پندارهای خود، به رسول اکرم پیشنهادی مبنی بر انجام مباهله (1) ارائه دادند. با مطرح شدن پیشنهاد مذکور، جبرئیل نازل شد و خداوند به رسول اکرم فرمان داد به استقبال مباهله برود تا دروغگو و راستگو مشخص شود. مسیحیان نجران گمان می کردند با برگزار شدن مراسم مباهله، دروغگویی رسول اکرم را برای عموم مردم آشکار خواهند کرد و با این کار، بنیاد اسلام و مسلمانی را از بن بر می کنند. بر خلاف تصور سران مذهبی و سیاسی نجران، رسول خدا با اطمینان خاطر شگفت انگیز، همراه عزیزترین نزدیکان خویش یعنی امام علی (علیه السلام)، حضرت فاطمه (سلام اله علیها)، امام حسن (علیه السلام)، و امام حسین (علیه السلام) به محل برگزاری مباهله رفت و آماده ی انجام دادن مراسم شد. در این هنگام، مسیحیان نجران با مشاهده ی اطمینان خاطر رسول خدا و با مشاهده ی این امر که آن حضرت نزدیکترین و عزیزترین افرادش را به محل برگزاری مباهله برده است، ترسیدند و مطمئن شدند که اگر مباهله انجام شود، نه تنها دروغگویی مسیحیان اثبات و راستگویی پیامبر خدا آشکارتر از هر زمان دیگر خواهد شد، بلکه عذاب خدا نیز بر عموم دروغگویان مسیحی فرود می آید و آنان رسوایی و عذاب را با هم تجربه خواهند کرد. بدین ترتیب، آنهایی که خودشان موضوع مباهله را مطرح کرده بودند، حاضر به مباهله نشدند و اجباراً به معاهده روی آوردند!
طبق معاهده ای که رسول خدا با سران مذهبی و سیاسی مسیحیت نجران منعقد کرد، آنها متعهد به پرداخت جزیه و مالیات شدند و آن گاه به نجران بازگشتند. طبیعتاً، سران مسیحیت نجران از شکست مذهبی و فرهنگی و سیاسی که متحمل شده بودند، احساس خشم وناراحتی می کردند و نه تنها از آینده ی خود، بلکه از آینده ی مسیحیت نیز نگران بودند و بدرستی چنین می پنداشتند که به هر میزان اسلام در شبه جزیره ی عربستان و در کل دنیا پیشرفت کند، به همان میزان، مسیحیت عقب نشینی خواهد کرد. بنابراین، اگر سران و بزرگان شکست خورده ی نجران به طور حساب شده و پنهانی به یاری و تحریک اسود در نجران بر می خاستند، چندان دور از انتظار نبود.

ب - همگامی پیامبر دروغین با سیاست ابرقدرت غرب و ضدیت با ایرانی

موضوع دوم به سیاست اسود عنسی درباره ی ایرانیان مقیم یمن باز می گردد. می دانیم که یکی از مهمترین اهداف ایرانیانی که به یمن رفته بودند، مقابله با سیطره و نفوذ عوامل مسیحی امپراتوری روم بود. بنابراین، هر سیاستی که به تضعیف حضور ایرانیان در یمن منجر می گردید، سیاستی همگان با سیاست مسیحیت و سیاست امپراتوری روم محسوب می شد. اسود کسی بود که علاوه بر ادعای پیامبری، سیاست ضد ایرانی را بشدّت در یمن دنبال کرد و همان طور که اشاره شد، جنگ شدیدی علیه ایرانیان به راه انداخت ودرصدد کشتن سران ایرانیان مقیم یمن بر آمد. این سیاست اسود، دقیقاً با سیاست عوامل مسیحی امپراتوری روم همگام بود. البته تردیدی نیست که در آن زمان، ایرانیان به دستور رسول اکرم و همگام با سیاست ایشان ونه همگام با سیاست شاه ایران، با اسود عنسی مقابله می کردند و اسود نیز متقابلاً با آنها می جنگید، ولی باید پذیرفت که اگر ایرانیان مقیم یمن مسلمان هم نشده بودند، در این زمان اهداف و سیاست ایرانیان و مسلمانان درباره ی مسیحیت، نوعی قرابت ونزدیکی داشت؛ زیرا مسیحیان هم ایرانیان و هم مسلمانان را مانعی بر سر راه خود می دانستند. این دو موضوع زمانی قابل تأمل تر می شود که بدانیم قبیله ی اسود عنسی (قبیله ی مذحج) از قبایل مسیحی یمن محسوب می شد و به نقل برخی مورخان، قبیله ی مذحج در گذشته به مسیحیت گرویده بود.

‏ 5- به هم ریختن موقعیت منطقه ای مسیحیت، با ظهور اسلام

شاید بعضی بعید بپندارند که در آن زمان کانونهای مسیحیت توانسته باشند تا این اندازه تشکیلاتی و حساب شده علیه اسلام در شبه جزیره ی عربستان برنامه ریزی و اقدام نهان و عیان بنمایند. اتفاقاً، تاریخ گواهی می دهد که عکس این پندار درست است و مسیحیت با سابقه ی 600 ساله و پس از پشت سر نهادن فراز و فرودهای بسیار زیاد، به سبب یافتن پشتوانه های قوی سیاسی و حکومتی در سطح جهانی، مثل امپراتوری مسیحی روم و در سطح قاره ای و منطقه ای مثل حکومت مسیحی حبشه، فرمانروایان دست نشانده ی مسیحی در شام و شمال شبه جزیره ی عربستان، نه تنها تشکیلات و برنامه های وسیع برای مسیحی کردن شبه جزیره ی عربستان داشت و موفقیتهایی نیز در آن جا به دست آورده بود، بلکه در سایر مناطق تحت نفوذ ایران مثل بین النهرین و بعضی مناطق دیگری که تحت سلطه ی ساسانیان بود نیز همین برنامه ها را داشت و تا حدود زیادی هم توفیق یافته بود. به همین سبب، ظهور اسلام و گسترش وسیع آن در شبه جزیره ی عربستان و ... ، برای مسیحیت وکانونهای سیاسی که حامی آن بودند، بسیار فاجعه آمیز بود و یقیناً آنها نمی توانستند بیکار بنشینند و توطئه و اقدامی نکنند؛ همچنان که بیکار ننشستند و شواهد نشان می دهد که با کمک منافقان داخلی و افراد ساده لوح و جاهل و با اخذ یاری از آنهایی که دنبال منافع دنیایی ونفسانی بودند، به هر توطئه ای دست زدند.

6- دغدغه های سال پایانی حیات رسول خدا

اگر حوادث روزها و هفته های آخر زندگی رسول اکرم را مرور کنیم، متوجه می شویم که یکی از مهمترین دغدغه های آن حضرت در روزهای پایانی حیات، اعزام سپاهی مجهز، قوی و پر شمار به سوی مرزهای روم بود. رسول اکرم پس از آن که از آخرین سفر حج یعنی حجه الوداع در سال دهم هجری به مدینه بازگشتند، دست به کار اعزام سپاه به شام و مرزهای روم شدند و نبرد با آن امپراتوری بزرگ مسیحی را به طور جدّی و با تمام توان دنبال کردند.
اساساً رسول اکرم نسبت به امپراتوری مسیحی روم حساس بوده و خطر آن را بسیار جدّی و ریشه ای می دانستند . به همین سبب، در گذشته نیز دوبار سیاست نبرد با روم را دنبال کرده بودند تا با نشان داد شور جهادی و قدرت نظامی مسلمانان و با رزمایشها و تحرکات ویژه نظامی هم ضربه هایی به روم و عوامل آن در منطقه وارد آورده و هم این که آنها را در معرض ترس و احتیاط قرار دهند تا علیه دولت اسلامی، سیاستهای نظامی و شیطانی در پیش نگیرند و مراقب اقدامات توطئه آمیز خود باشند. از سوی دیگر، رسول اکرم می خواستند به منافقان و کلیه ی گروهها و کسانی که در داخل جامعه ی اسلامی و در حوزه ی نفوذ دولت اسلامی حضور داشتند و به خاطر احساس حمایت از سوی روم، به برخی گستاخی ها و توطئه ها دست می زدند، پیام اقتدار داده و به آنها بفهمانند که امیدواری به حمایت روم، امر واهی و بی اساس است.
در واقع می توان گفت که رسول اکرم چهار سال آخر حیات خود را در حالی گذراندند که در این مدت، پیوسته به فکر خطر روم بوده و در این باره دغدغه ی مداوم داشتند. به همین سبب بود که در سال هشتم هجری سپاهی به فرماندهی جعفربن ابی طالب، زید بن حارث - پدر اسامه بن زید - و عبدالله بن رواحه به مرزهای روم اعزام کردند که جنگ موته اتفاق افتاد و داستانی مفصل دارد. البته سپاه سه هزار نفری اسلام در برابر سپاه صدها هزار نفری امپراتوری روم و عوامل آن، شکست خورد و فرماندهان مسلمان نیز کشته شدند. با این حال، همین سپاه اندک، به سبب ابراز شجاعتهای حیرت انگیز، روم و عوامل آن را به ترس واداشت. همان طور که نقل شد، در سال نهم نیز رسول اکرم در رأس سپاه اسلام به سوی مرزهای روم حرکت کردند و پس از موفقیتهای فراوانی که نصیب سپاه اسلام شد، رسول خدا از غزوه ی تبوک پیروزمندانه به مدینه بازگشتند. در اواخر سال دهم، رسول خدا پس از بازگشت از حج به تدارک و جمع آوری سپاه برای اعزام به مرزهای روم مشغول شدند و این تلاش تا سال یازدهم یعنی آخرین سال حیات رسول اکرم و تا آخرین ساعات و آخرین لحظه های زندگی آن حضرت استمرار یافت.
بدین ترتیب، سالهای هشتم، نهم، دهم و یازدهم، از سالهایی است که خطر روم و خطر اقدامات نهان و آشکار روم و عواملش و چگونگی مقابله با روم و عواملش، بخش بزرگی از دغدغه های رسول خدا بود.
همان طور که اشاره شد، گرچه رسول اکرم موضوع جمع آوری و تجهیز سپاه برای اعزام به مرزهای روم را بعد از بازگشت از حج بتدریج آغاز کردند، ولی این سپاه تا زمان بیماری رسول اکرم، آن طور که شایسته بود، تجهیز و آماده ی حرکت نشد. عزم رسول اکرم برای فرستادن سپاه به مرزهای روم چنان شدید بود که آن حضرت شخصاً پرچمی به دست فرمانده سپاه اعزامی یعنی اسامه بن زید دادند و آن گاه به او فرمودند: به نام خداوند در راه خدا نبرد کن، با دشمنان خدا پیکار بنما، راه ومسیر را چنان سریع طی کن که پیش از رسیدن خبر حرکت تو، خود و یارانت به دشمن برسید و آنها را فرو گیرید.
این واقعه که در هفته های پایانی حیات رسول خدا اتفاق افتاد، حکایت از شتاب رسول اکرم در اعزام سپاه به مرزهای روم دارد. با این حال، شدّت یافتن بیماری حضرت رسول و پدید آمدن بعضی مسائل دیگری - که فعلاً مجالی برای بحث پیرامون آنها نیست - سبب تأخیر در حرکت سپاه اسامه بن زید شد. هنگامی که بیماری رسول خدا به اوج رسیده بود و تب شدید وجود مبارک آن حضرت را آزار می داد، مطلع شدند که سپاه اسامه هنوز حرکت نکرده است و عده زیادی به شیوه های مختلف در کار اعزام سپاه خلل ایجاد می کنند و از یاری رساندن به اسامه و حضور در جمع سپاهیان شانه خالی می کنند. پیامبر که در اوج بیماری نیز پی در پی از وضعیت سپاه کسب خبر می کردند، پس از شنیدن خبر مذکور، خود را به مسجد رسانده و بعد از قرار گرفتن در بالای منبر، از مردم و یاران شان خواستند هر چه زودتر به سپاه اسامه بپیوندند تا حرکت سپاه بیش از آن به تأخیر نیفتد. در این روزها، حتی زمانی که بزرگان مدینه به عیادت رسول خدا می رفتند، آن حضرت با تأکید از آنها می خواستند سپاه اسامه را هر چه زودتر به سمت مرزهای روم حرکت بدهند.
اصرار مداوم و تأمل برانگیز رسول خدا برای اعزام سپاه به سوی مرزهای روم، در حالی صورت می گرفت که آن حضرت خبر ارتداد و شورش پیامبران دروغین را شنیده و می دانستند که آنها اقدامات خطرناکی را آغاز کرده اند. رسول اکرم که در اوج درک نسبت به کنه جهان هستی و ساختهای معنوی و غیبی بودند، یقیناً در امور مربوط به دنیا و سیاست و حکومت نیز در فرازمندترین رتبه ی معرفت قرار داشتند و ریشه ی مسائل را بهتر از هر کسی درک و درمان می کردند.
در سال نهم هجری نیز رسول خدا، در بحبوحه ی خیزش و جنش نفاق و متحدان آنها، به ریشه ها توجه فرمودند و فرمان عزیمت سپاه اسلام به سمت مرزهای روم را صادر کردند.
اگر بخواهیم برای فهم و نگرش ریشه ای امور سیاسی مثالی از عصر خودمان بیاوریم تا تفاوت فهمهای ریشه ای را از فهمهای ناقص، جزئی و سطحی بهتر درک کنیم، لازم است یک بار دیگر سطح و کیفیت نگرش امام خمینی در طول مبارزات انقلاب اسلامی و در دوره ی بعد از پیروزی که همواره به ریشه ها توجه می کردند و به دیگران نیز به طور مکرّر هشدار می دادند تا امور ریشه ای و سر منشأ اصلی مشکلات و حوادث را بخوبی از امور حاشیه ای بازشناسند و در دام دشمنان گرفتار نشوند!

7- ارکان چهار گانه ی دشمنی با جامعه ی اسلامی

مطلب پایانی بخش حاضر این است که اگر بخواهیم به خطرها، توطئه ها و آفتهای بزرگی که دولت و جامعه ی اسلامی عصر رسول اکرم و عصر پس از رحلت را تهدید می کرد، از نگاه مسلمانان همان عصر بنگریم، درمی یابیم که مسیحیت یکی از چند رکن تهدید و توطئه بوده است. هنگامی که به گزارشها، سخنان و دغدغه های مسلمانان آن عصر می نگریم، مشاهده می کنیم که هرگاه هوشمندان، بزرگان و اهل تشخیص به ارکان تهدید و توطئه اشاره می کنند، مسیحیت را نیز نادیده نمی گیرند و به طور آشکار اعلام می کنند که منافقان، یهودیان، مسیحیان، اهل کفر و ارتداد و شیفتگان دوره ی جاهلیت در صدر ارکان تهدید و توطئه ی قرار دارند؛ یعنی همانهایی که در سال نهم نیز دست به توطئه ی مشترک زدند. در گزارشهای تاریخی این مطلب به چشم می خورد که با انتشار خبر رحلت حضرت رسول، یهودیان، مسیحیان، منافقان و اهل کفر و ارتداد از قشرها وگروههایی بودند که سر برافراشتند و شادمانی کردند. در این باره گزارش جالبی از ابولهیثم بن التیهان - از یاران پدری رسول اکرم که تا زمان وقوع جنگ صفین نیز زنده بود و در رکاب امام علی (علیه السلام) خدمت می کرد، و در همین جنگ به شهادت رسید - وجود دارد. نقل شده است که بعد از رحلت رسول اکرم، مهاجرین و انصار مجمعی تشکیل دادند و به بررسی اوضاع پس از رحلت رسول اکرم پرداختند. ابوالهیثم در این جمع شعرهایی سرود و اوضاع را در اشعار خود بازتاب داد. او چنین گفته است:
بعد از رحلت رسول اکرم، کفار و کلیه ی دشمنان سر برآوردند و کینه ها آشکار کردند؛ بویژه یهودیان، مسیحیان و منافقان و ... .
با عنایت به همه ی آنچه تا کنون نقل شد، این نکته روشن می شود که تشکیلات و کانونهای مسیحیت و ابرقدرت وابسته به مسیحیت، نه تنها در صدر اسلام یکی از ارکان مهم تهدید علیه اسلام بوده است، بلکه در بسیاری از بحرانها و آشوبها همچون آشوبهای پیامبران دروغین، منافقین و ... نیز سهم بسیار قابل توجهی داشته است.

پی نوشت ها :

1- نفرین کردن به یکدیگر برای اثبات حقانیت خود و گرفتار عذاب الهی شدن طرف مقابل و فرد دروغگو.

منبع مقاله :
(1390)، دروغ پردازی و دجال گری علیه دولت نبوی و علوی(از هیاهوی ملحدانه در شرق مکه تا غوغای منافقانه در غرب رقه)، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول